خاطرات
یک شب در خواب دیدم که علی اکبر به من می گوید مادر جان گریه نکن هر زمان که پیش من آمدی جایت را کنار خودم درست کرده ام و با من هستی.
پدرم خواب دیده بود که صدایی او را از خواب بیدار می کند و می گوید علی رضا شهید شده است. بعد از 48 ساعت خودم خواب دیدم که علی رضا را آورده اند در حالیکه گلوله ای به پیشانی اش خورده است
خواب دیدم که پسرم با لباس ها و کفش های بسیجی روی تخت خوابیده ، بسیار چهره نورانی و درخشانی داشت. بیدارش کردم و به او گفتم چرا لباس ها و کفش هایت را درنمی آوری؟ گفت می خواهم همیشه آماده رفتن به جبهه باشم.
روز تشیع پیکر پسرم که همه روستاییان پابرهنه به استقبال شهید آمده بودند. یکی از اهالی روستا دور تر از همه در گوشه ای ایستاده بود که ناگهان متوجه می شود دستی به شانه اش برخورد می کند وقتی برمی گردد غلامرضا را می بیند که می گوید چرا در تشیع جنازه شرکت نمی کنی؟ […]
وقتی پیکر غلامرضا را از منطقه می آوردند. یک مرغ سفید با جنازه حرکت می کرد و در تمام لحظات بالای جنازه پرواز می کرد حتی زمانی که جنازه را داخل قبر گذاشتند کبوتر هم چندبار داخل قبر شد و بیرون آمد.
در شب های عادی هنگامی که شهید عزتی وارد کمیته می شد آرام حرکت می کرد و آهسته سخن می گفت اما شب حرکت وقتی وارد کمیته شد به نگهبان گفت بچه ها را بیدار کن و وقتی بچه ها جمع شدند برایشان سخنرانی کرد و روضه امام هشتم را خواند.
بعد از شهادت عباس شبی خواب دیدم که با پدرش در ماه رمضان اطراف حرم امام رضا(ع) هستیم و دسته های عزاداری مشغول سوگواری هستند و دو شتر سیاه پوش هم بین آن ها بودند. پرسیدم مگر در ماه رمضان هم عزاداری می کنند؟ پدرش گفت گاهی اوقات عزاداری می کنند. پسرم عباس سوار یکی […]
روزی که حضرت امام به ایران بازگشت و قرار بود در بهشت زهرا سخنرانی کند، محمدحسین نیز با موتور شخصی خود به استقبال ایشان رفت – در آن زمان خانه ما در تهران بود- بعد از آن هرگاه تصویر ورود حضرت امام و حرکت ایشان به سوی بهشت زهرا از تلویزیون پخش می شد، محمدحسین […]
اوایل انقلاب بود، ما در تهران زندگی می کردیم. خبر آمدن امام، همه جا پخش شده بود، محمدحسین با موتور راهی فرودگاه شد، تا امام را که برای سخنرانی به بهشت زهرا (س) می رفت بدرقه کنند. او برای استقبال از امام سر از پا نمی شناخت. اینک بعد از گذشت چندین سال، هر وقت […]
وقتی برای رفتن به جبهه مانع او شدم، او با قاطعیت گفت: الان رفتن به جبهه یک وظیفه است و باید بروم.