خاطرات
محمد سربازان خراسانی را که در محل کارش خدمت می کردند را به منزل می آورد تا احساس دلتنگی نکنند و با روی خوش از آنان پذیرایی می کرد.
هر شب محمد نماز شب می خواند می گفت شما باید هر لحظه آمادگی شنیدن خبر شهادتم را داشته باشید و آن را بپذیرید. و با فرزندانش با زبان کودکانه جنگ را روایت می کرد. و فرهنگ شهادت را نشان شان می داد.
روز شهادت مصطفی چندین نفر که با آن ها هیچ گونه آشنایی نداشتم گریه می کردند . وقتی علت را پرسیدم گفتند شهید بار ها از ما سر می زد و به صورت نقدی و غیر نقدی به ما کمک می کرد.
شبی که محمد به جبهه رفت خواب دیدم بادی آمد و شاخه درخت حیاتمان را شکست. هراسان از خواب بیدار شدم و با خود گفتم محمدم شهید می شود.
علی محمد همیشه به ما توصیه می کرد که تفنگ هایتان را همیشه آماده و تمیز نگه دارید و سعی کنید فشنگ ها را بی جهت مصرف نکنید
بعد از آزادی خرمشهر که به مرخصی آمده بود هنگام درو کردن گندم ها ناگهان گفت من که از این گندم ها چیزی نمی خورم پس این همه عجله برای چیست؟
در آخرین مرخصی که آمده بود از شهادت صحبت می کرد و می گفت این بار خرین باری است که به مرخصی می آیم.
علی یک بار به من گفت مادر جان اگر شهید شدم برایم گریه نکن. شهادت من در راه هدف و اعتقادات است . به او گفتم شیرم حلالت پسرم . برو که حضرت علی اکبر(ع) پشت و پناهت باشد, ان شاءالله سالم و سلامت بر می گردی. اما او گفت مادر جان من این بار […]
علی نحوه شهادتش را مشخص کرده بود پسرم خوابیده بود که تیر به سرش اصابت می کند و به شهادت می رسد
یک روز علی به من گفت دیشب خواب دیدم که در میان خون هستم. به او گفتم خوابت اشتباه است خون کجا بوده ؟ این ها آب است.