همیشه با توام
صبح جمعه بود که بر سر مزار سید حسین رفتم . خیلی بی تابی می کردم تا اینکه شب خواب او را دیدم . با لباس های رزم به دیدارم آمده بود همان قدر رعنا و زیبا. به من گفت چرا ناراحتی و بی تابی می کنی؟ به او گفتم از اینکه کنار ما نیستی دلتنگ تو شده ام . سید حسین گفت من همیشه با تو و در کنار تو هستم.