اجازه سرزدن
بعد از شهادت سیدحسین، من خیلی بی تابی می کردم (به دلیل اینکه کسی را نداشتم و فقط تنها دلخوشی ام بچه هایم بودند). یک بار شب جمعه به مزارش رفتم و خیلی گریه کردم و از خدا صبر و تحمل خواستم. همان شب خواب دیدم شهید با لباس رزم آمد و به من گفت: چرا ناراحتی؟ من که همیشه با شما هستم و به یادتان. من جواب دادم نه با من نیستی و می دانم شهید شدی. همه چیز را برایش گفتم و زنده بودنش را انکار کردم. به او گفتم: من خودم دیدم که ترکش سینه ات را شکافته و غرق خون بودی. در این هنگام شهید لباسش را کنار زد و گفت: ببین تمام بدنم سالم است، من همیشه هستم ولی نمی توانم آشکارا بیایم. الان هم برای این که شما ناراحت بودید اجازه گرفتم از شما سری بزنم. هر وقت ناراحت شدید از حضرت زینب (س) صبر بخواهید.